کلبه فراقط!!!
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 2:23 قبل از ظهر :: نويسنده : عرفان
شاکي روزگار منم، تموم اين شهر متهم
يه حادثه چند ساعته با من ميآد قدم قدم
زخما دهن وا ميکنن، وقتي دل از دشنه پره دست منو بگير که پام رو خون عشقم ميسره بگو که از کدوم طرف ميشه به آرامش رسيد وقتي تو چشم هر کسي برق فريبو ميشه ديد راه ضيافتو به من دستاي کي نشون ميده وقتي که حتي گل سرخ اين روزا بوي خون ميده وقتي زندگي با چاقو قسمت ميشه وقتي رفاقتا خيانت ميشه محکمهتو تو خيابون بر پا کن وقتي که عشق همرنگ نفرت ميشه تمرين مرگ ميکنم تو گود اين پيادهرو يه چيزي انگار گم شده توي نگاه من و تو دارم به داشتن يه زخم تو سينه عادت ميکنم دارم شبامو با تن يه مرده قسمت ميکنم نظرات شما عزیزان:
|
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |